کد مطلب:162547 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

علی موسوی گرمارودی
ساقی حق



ای تشنه ی عشق روی دلبند

برخیز و به عاشقان بپیوند



در جاری مهر، شستشو كن

وانگاه ز خون خود وضو كن



زان پا كه درین سفر درآیی

گر دست دهی، سبكتر آیی



رو جانب قبله ی وفا كن

با دل سفری به كربلا كن



بنگر به نگاه دیده ی پاك

خورشید به خون تپیده در خاك



افتاده وفا به خاك گلگون

قرآن به زمین فتاده در خون



عباس علی، البوالفضایل

در خانه ی عشق كرده منزل



ای سرو بلند باغ ایمان

وی قمری شاخسار احسان



دستی كه ز خویش وانهاد

جانی كه به راه دوست دادی



آن شاخ درخت باوفایی ست

وین میوه ی باغ كبریای ست



ای خوبترین به گاه سختی

ای شهره به شرم و شور بختی



رفتی كه به تشنگان دهی آب

خود گشتی از آب عشق سیراب



بر اسب نشست و بود بی تاب

دل در گرو رساندن آب



ناگاه یكی دو روبه خرد

دیدند كه شیر آب می برد



آن آتش حق خمید بر آب

وز دغدغه و تلاش بی تاب



دستان خدا ز تن جدا شد

وان قامت حیدری دو تا شد



بگرفت به ناگزیر چون جان

آن مشك، زدوش خود به دندان






وانگاه به روی مشك خم شد

وز قامت او دو نیزه كم شد



جان در بدنش نبود و می تاخت

با زخم هزار نیزه می ساخت



دلشاد كه گر ز دست شد «دست»

آبیش برای كودكان هست



چون عمر گل این نشاط كوتاه

تیر آمد و مشك بردرید، آه



این لحظه چه گویم او چها كرد

تنها نگهی به خیمه ها كرد



در حسرت آن كفی كه برداشت

از آب و فروفكند و بگذاشت



هر موج به یاد آن كف و چنگ

كوبد سر خویش را به هر سنگ



كف بر لب رود در تكاپوست

هر آب رونده در پی اوست